مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

مهرساگلی

خبرهایی از این روزها

خوب از خبرهای این روزها اینکه من اولین سرما خوردگی سال تحصیلی رو تجربه کردم. دقیقا از پنجشنبه با حالت تهوع شروع شد و پس لرزه هاش تا الان ادامه اداره. محمد پارسا رو هم مریض کردم و اونم دومین تجربه سرماخوردگی خودش رو داره تحمل میکنه. مخصوصا اینکه نفسش گرفته و خوب نمیتونه شیر بخوره. اما بازهم از مشکلات این روزها سازگار شدن ساعت زندگی من با مدرسه هست همچنان دلم میخواد شبا برم بیرون با خوابیدن ساعت 10 شب هم میگم ولی تا بخوابم 10 و نیم و یه رب به یازده میشه. صبح هم با کلی دردسر بیدار میشم و وقتی هم بیدار شدم به صورت اسلوموشن اماده میشم که دیگه امروز مامان رو واقعا عصبانی کرد طوری که گفت دیگه با من کاری نداره و هرطور دلم میخواد اماده بشم. مشق نو...
11 مهر 1397

مطالب جدید از مدرسه

خوب خبرهای جدید اینکه بالاخه دیروز کادوم رو بهم دادن گویا تو سالن جا مونده بود. دیگه اینکه بنظر میرسه کمی استرس پنهان از مدرسه داشته باشم مخصوصا در نوشتن آخه دیروز به مامان گفتم من مدرسه نمسرم چون مشق نوشتن بلد نیستم و نمیتونم خط صاف و روی خط بکشم. گویا موقع نوشتن تو کلاس به جای اینکه از روی خط بکشم بین خطوط نوشتم و معلمم همه رو پاک کرده و طرز نوشتن درست رو بهم گفته و منم ناراحت شده بودم. بابا جونم که دیروز اومده بود دنبالم دیده بود همه بچه ها اومدن و مدرسه خالی شد و من نیومدم بعد از گشتن کلاسا دیده بود چون من در نوشتن عقب موندم و باید عکس قطار رو هم رنگ میکردم و معلم هم گفته بود تو کلاس رنگ کنم این شده بود که من منده بودم و همین موضوع هم...
4 مهر 1397

مهرسا و مدرسه

بالاخره مدرسه ها باز شد روز شنبه با مامان رفتم مدرسه ساعت 8 و نیم . یه مراسم کوچولو تو نمازخونه بود منم فوری با یکی از بچه ها دوست شدم به اسم یسنا و مثل دو دوستی که سالها باهم دوست بودن کنار هم نشستیم و از لوازم التحریر هایی که خریده بودیم تعریف کردیم بعد از قران سرود و دو تا نمایش قرعه کشی کلاس ها انجام شد و من باهمون دوستم افتادم کلاس خانم حق خواه. بعد هم به ها رو ردیف کردن و بهشون کادو دادن اما نمیدونم چی شد که کادو من جا موند و بهم ندادن مامان هم پیگیر شد اما کادو کلا غیب گردید. بعد هم رفتیک کلاس ها مون رو دیدیم البته اون روز معلممون نبود. راستی یکی از معلم ها به اسم خانم امینی که مربی پرورشی هست معلم مامان هم بوده. دیگه کتاب هامون رو...
2 مهر 1397

مقدمات مدرسه 2

از مراحل آماده شدن جهت مدرسه قسمت دوم: شنبه بعد از کلاس با مامان رفتم آرایشگاه و موهام رو کوتاه کردم. یکشنبه به مامان خبر دادن که مدرسه فرهنگیان اکی شد . عصر هم رفتم مابقی لوازم التحریر شامل دو تا دفتر نقاشی با طرح السا، دو تا دفتر خط دار با طرح السا و یک دفتر با طرح پونی ها، دو تا مداد سیاه دو تا مداد قرمز پاک کن برچسب و ... خریدیم. امروز دوشنبه مامان و بابا رفتن مدرسه سما پرونده منو با هزار دردسر گرفتن بردن فرهنگیان ثبت شد. روپوشم هم امروز از مدرسه اسم یه دانش آموز که تازه ثبت نام کرده بود به مامان داد و اونم فعلا صاحب پیدا کرده. حالا مونده روپوشم که امروز عصر برم پیش خیاط و دیگه اینکه با مقنعه مدرسه باید عکس بگیرم. راستی ام...
19 شهريور 1397

مقدمات مدرسه

سلام بعد از اینکه تقریبا روپوش مدرسه سما رو تحویل گرفتم و دیگه مامان در تدارک شلوار اضافه و جیب برای روپوشم بود، از مدرسه فرهنگیان تماس گرفتن که من رزرو اول هستم و به احتمال زیاد بتونم برم مدرسه فرهنگیان. مامان هم پیگیر بود که ببینه ارزشش رو داره که الان بخواد مدرسم رو عوض کنه و بیشتر هم ترسش از این بابت بود که من قبلنا هیچ مدرسه ای جز سما رو قبول نداشتم . عمو حسن که خودش سابقه کار تو مدارس فرهنگیان رو داره و کیمیا هم اونجاسن که اکی رو داد و گفت مدرسه بهتری هست و دیگه حداقل برای شش سال خیالتون راحته. برای همین مامان باهام صحبت کرد و گفت دیگه دوستت یاسمینا سما نیست و فلان دوستت و فلان دوست دیگت قراره برن فرهنگیان تازه جای مدرسه هم عوض شده ...
17 شهريور 1397

الان محمدپارسا

از تغییرات جدید محمدپارسا ایناست: تلاش برای چهاردست و پا رفتن که در نهایت به گریه ختم میشه دد کردن و نانای کردن با هر آهنگ و موسیقی عاشق ماشین و موتور و هروسیله ای که چرخ داشته باشه عاشق هر نوع چراغ مخصوص در اسباب بازی ها یخچال خونه مامان جون  عاشق آیفون تصویری جدیدا هم روروک منو براش بیرون آوردن و سوار میشه ولی هنوز به تخصص من در ویراژ رفتن نرسیده     اما این روزهای من : از شنبه خاله هدی باز رفته سرکار و ارمغان صبح ها میاد خونه مامان جون و دیگه ما بساطی داریم و ظهر که مامان میاد کل خونه کن فیکون شده...
5 شهريور 1397

اولین تجربه های مهرسایی

همش قرار نیست اولین های پارسایی باشه بعضی وقت ها هم اولین های مهرسایی میشه حالا این اولین تجربه خوابیدن در اتاق خودم بود. ازون جایی که پنجشنبه شب خواب بد دبدم و تا صبح دست های مامان رو گرفته بودم. صبح هم خیلی کسل از خواب بیدار شدم و صبحونه هم نخوردم و کفتم دلم درد میکنه هی تا ظهر همینجوری بودم که دیگه مامان برام نبات داغ درست کرد ویه خورده بهتر شدم ظهرم به مامان گفتم میشه شب خونه مامان جون بمونیم مامان هم بیخبر گفت باشه اشکالی نداره بعضی شبا که بابا ماموریت میره میتونیم خونه مامان جون بمونیم. بعد دوباره گفتم نمیشه خونمون رو بفروشیم بریم خونه مامان جون زندگی کنیم یا میگفتم مامان تو که دختر مامان جونی باید شب پیش مامانت بمونی این شد که مامان م...
27 مرداد 1397

اولین تجربه های پارسایی (سرماخوردگی و سفر)

سلام از تجربه های این روزای محمدپارسا تجربه دومین سفرش به شیراز هست که منجر به اولین سرماخوردگیش هم شد. هفته قبل مامن یه روز شیراز ماموریت داشت این شد که ماهم باهاش راه افتایم و شد سفر تابستونیمون البته خیلی کوتاه بود. سه شنبه ساعت 7 عصر راه افتادیم چون بنده کلاس قران داشتن و آخرین جلسه هم بود تا 6 و ربع بعد از اون راه افتادیم مامان جون هم باهامون بود. تو رزک شام خوردیم و بعد هم به سمت شیراز حدود ساعت 1 شب رسیدیم مجتمع اقامتی مامان اینا و دیگه تا تو اتاق جاگرفتیم 2 بودم یه خورده بازی مخصوصا محمدپارسا که خواب بود و تا تو تخت گذاشتیمش چشاش باز کرد ودید رنگ دیوار نارنجیه فهمید جای جدیدیه و دیگه تا سر از اتاق درنیاره نخوابید. صبح مامان رفت جل...
14 مرداد 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد