مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مهرساگلی

عصرونه

دیروز چون بابایی ماموریت رفته بود ما هم رفتیم خونه مامان جون . کلی همکاری کردم و ظهر خیلی اذیت نکردم و بعد از برنامه خردسالان شبکه پویا خوابیدم. مامان جون برای عصرونه چایی، بیسکوییت و میوه اورده بود و منم صدا زد. من از اتاق اومدم بیرون بعد یه نگاهیی به بساط عصرونه کردم و چون مورد پسندم نبود بدون اینکه چیزی بگم برگشتم اتاق و دوباره خوابیدم تا مامان که فهمیده بود برام بستنی آورد و  گفت مهرسا بیا بستنی من سریع اومدم و بستنی خوردم کلمات جدید: پنگوهنگ: پنگوئن کرگدنگ: کرگدن کانگوروت: کانگورو یه شب دیگه پارک نمیام. در جواب بابا موقع ترک پارک که میگه بریم یه شب دیگه میاییم ...
19 خرداد 1393

این روزهای ما در 25 ماهگی

هفته پیش بابایی برای ماموریت رفت تهران از جمعه تا دوشنبه . متاسفانه در همین زمان دایی مامان هم فوت کرد و از اونجایی که مامان جون درگیر مراسم بود ناچار مامان موند خونه پیش من برای همین بیش از پیش به هم وابسته شدیم طوری که یکی از سرگرمی های من اینه که بخوابم رو شکم مامان و الاکلنگ بازی کنم یا صورتم رو بمالونم به صورت مامانی. از سرگرمی های جدید دیگه اینکه میرم سراغ کشو آشپزخونه و تمام دستکشهای فر و دستگیره هارو در میارم و هر کدوم رو شبیه بومبرنگ یه جایی پرت میکنم. از جریان از پوشک گرفتن اینکه من کارم رو تو حمام انجام میدم و هر بار هم یه نیم ساعتی آب بازی میکنم بیشتر از ذوق آب بازی میرم تازه کارهای تازه هم میکنم اونم اینکه چند روز پیش تو...
17 خرداد 1393

مقدمات بی پوشکی

سلام هنوز عواقب بیماری قبلی ادامه داره جالبه عاقبت تب و گلودرد شد اسهال و استفراغ و عاقبت این یکی شد سوزش پا در محل پوشک. از روز 4شنبه هفته پیش مامان متوجه قرمز شدن پام شده بود فکر میکرد به خاطر جنس پوشک مولیفکس باشه به بابا گفت که اونارو عوض کنه عوض شد اما تاثیری نداشت قرمزی به دون دونای قرمز تبدیل شد منو دکتر بردن گفت قارچی شده و دارو داد اما تاثیر که نداشت هیچ بدتر هم شد به طوری که من داد میزدم میسوزه و تکیه کلام مامانی در موقع خسته بودن رو تکرار میکردم " آخ آخ ننه جانم ننه" در ضمن دکتر گفته بود که باید دیگه تا جایی که ممکنه پوشک نشم مامان هم تصمیم گرفت منو از پوشک بگیره اما من اصلا علاقه به نشستن روی لگن نداشتم شاید سوزش پام با...
3 خرداد 1393

سه تا سه تا

هرچیزی که زیاد باشه رو میگم سه تا سه تا مثلا سه تا سه تا موتور. چند وقت پیش که از جلوی مسجد رد میشدیم چون دو تا مناره داشت گفتم " سه تا سه تا خدا" راستی من به مسجد میگم خدا. از اونجایی که تو عروسی ها جلوی خونه رو چراغونی میکنن من هرجایی که ریسه کشیده باشن میگم عروسی. چند وقت پیش از جلوی فرمانداری رد میشدیم که ریسه هاش رو روشن کرده بودن من گفتم عروسی و مامان به شوخی بهم گفت آره عروسی فرمانداره. از اون ماجرا چندین روز گذشت تا جایی که ما عروسی دعوت شدیم شبش مامان گفت مهرسا بیا آماده شیم بریم عروسی و من جواب داده " بریم عروسی عروسی فرماندار". دیگه اینکه تو عروسی خونه زنونه از مردونه جدا بود و من با بابایی رفتم اونجا هم همش...
25 ارديبهشت 1393

بیماری

دختر عزیزم خیلی دوستت دارم. متاسفانه عزیزم دقیقا از یک روز مانده به تولد شما مریض شدی البته از قبل هم خیلی بی اشتها بودی نق نق میکردی اما از 5 شنبه دیگه علایم گلودرد و تب را داشتی. چون آخر هفته بود رفتیم پیش دکتر عمومی گفت گلوت چرک کرده و آنتی بیوتیک داد ولی شما همش بالا میاوردی و درست نمیخوردی برای همین تبت ادامه داشت و با استامینوفن کنترل میشد اما جمعه شب واقعا بالا رفته بود به 39 و نیم طوری که برای اولین بار مجبور شدم برات شیاف بذارم صبح هم سریع رفتیم پیش متخصص که گفت عفونت شدید هست و باید پنی سیلین بزنی این شد که رفتیم قسمت تزریقات . از گریه های فوق العاده شدید شما که بگذریم همین تزریقات خودش شروع ماجرا بود اگرچه گلودردت رو خوب کرد اما ب...
21 ارديبهشت 1393

تولدانه

دختر گلم عسلم امروز روز تولد تویه درست دو سال پیش تو همچین روزی قدم به زندگی ما گذاشتی و با حضورت اونرو شاد و شادتر کردی. الان دیگه با شیرین زبونیهات بینمون هستی و برامون شادی به ارمغان میاری. دوست داشتیم امسال رو برات تولد بگیریم ولی متاسفانه تو مریض شدی و سرمای سختی با گلودرد خوردی. برای همین دوتا کیک درست کردم یکی برای خونه مامانی و ننه
5 ارديبهشت 1393

ایاک نعبدو بدو

داشتم سوره حمد رو خودم برای خودم زمزمه میکردم به ایاک نعبد که رسیدم میگفتم " ایاک نعبدو بدو" الان سوره های حمد، کوثر، توحید ناس عصر رو بلدم  چند روزی هست که تو پارک فقط میرم رو سرسره و بازی بچه هارو نگاه میکنم و از سرسره بازی میترسم علتش هم فعلا نامعلومه به راحتی شیر مادر و پستانک رو کنار گذاشتم و بدون هردو می خوابم ولی قبلش یا شیر خشک یا پاستوریزه میخورم عمه زهرا رفته کربلا چند شب پیش که رفته بودم خونه ننه جون بدون هیچ مقدمه ای و بدون اینکه کسی به من گفته باشه خودم بلند گفتم " عمه زهرا رفته . رفته کربلا" به آب بازی علاقه وافری پیدا کردم هرجایی که آب باشه منم هستم مرتب میرم سر آبسرد کن و حالا خودم یاد گرفتم که شیر اون رو باز کنم...
30 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد