مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

مهرساگلی

بستنی

دغدغه این روزهای بابام زیاد بستنی خوردن منه مثلا دیروز صبح که رفتیم خونه باباجون اصلا نمیومدم تو خونه تا باباجون یه بستنی بهم داد از مغازه و خوشحال و خندان اومدم خونه و خوردم. ظهرش که بابا منو پارک برد حسابی بازی کردم ولی موقع اومدن چون پارکه همون پارک  آلونک نبود که بستنی داشته باشه تا خونه گریه میکردم که بریم آلونک مامان بابا هم فکر میکردن که من دلم میخواد تو اون پارک بازی کنم خلاصه خوابیدم ولی یه ساعت هم نشده بیدار شدم و گریه که بریم آلونک اینقدر گریه کردم که هرچی خورده بودم رو بالا اوردم و پتو مو و لباسام رو کثیف کردم یه ساعتی در حال گریه بودم و مامان از لابلای حرفام فهمید که بعله بنده اگه میگم آلونک منظورم پفکه که دلم هوس کرده خلاص...
24 آبان 1393

عینک

چند وقتی هست که به عینک علاقه مند شدم تا جایی عینک میبینم سریع برمیدارم و رو چشمام میذارم مخصوصا عینک طبی چون میبینم همه چی عوض میشه و هرکاری هم که میکنن عینک رو پس نمی دم دیروز که مامان داشت نماز میخوند من یواشکی عینکش رو برداشتم و باهاش بازی میکردم که شیشش در اومد یه کم باهاش ور رفتم مامان تو نماز حواسش به من بود بعد که دیدم درست نمیشه بردم تو اتاق خودم نوار چسب رو آوردم که با چسب درستش کنم چون میبینم هرچی پاره میشه مامان چسب میزنه و مثل اولش میشه . مشغول ور رفتن با چسب بودم که مامان مچم رو گرفت و کلی قربون صدقم رفت.  جدیدا کتابام رو که پاره کردم برمیدارم و میگم " پاره کردی وو وو" بعد دست مامان رو میگیرم که منگنه بیارم یع...
21 آبان 1393

آبان 93

این روزا بیشتر وقتم رو به ورجه وورجه کردن و کله ملق زدن میگذرونم خصوصا شبا که حتما یه سانس ژیمناستیک رو تشک بابا رو دارم و بازم به این ترتیب داره ساعت خوابم به هم میریزه. چیزی که باعث نگرانی این روزای مامان شده سرما خوردگی ها مکرر منه تقریبا از مرداد تا الان هر ماه یه بار سرما خوردم البته دیگه سر دارو خوردن خیلی اذیت نمیکنم و به شربت سینه و استامینوفن میگم شربت توت فرنگی و شربت گیلاس. ولی باز سر بستنی خوردن ماجرا داریم با این حال و احوالم بازم دلم بستنی میخواد و همش بهونه گیری میکنم یا گریه های بلند و از هر ترفندی هم استفاده میکنم مثلا میگم بریم آلونک یا کوروش یا مغازه بابا جون چون میدونم اونجاها بستنی هست. یه چند شبم قبل از خواب هوس آبنب...
18 آبان 1393

بازهم محرم

باز هم ماه محرم از راه رسید دیروز برای سومین بار در مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کردم اگرچه امسال شیر مادر نمیخورم و بزرگ شدم اما دوست دارم منم از پیروان امام حسین باشم تازه امسال صبح زود و اول مراسم رفتم اما از اونجایی که صبحانه نخورده بودم تقریبا اولای مراسم تا وسطاش من در حال خوردن بودم. بعدم یه دوست پیدا کردم و با قلکی که بهمون داده بودن و شکل حرم امام حسین بود بازی کردیم. کلا برنامه این شبای ما شرکت تو دسته های سینه زنی هست اما بازم مثل پارسال من اولش دست میزنم تا بعد یه خورده سینه بزنم. تا ختم نکنن هم راضی به رفتن نمیشم. موقع زنجیر زنی ادای طبل در میارم " دومب دومب" راستی دوباره 5شنبه سها اومد پیشم و تا ظهر باهم بازی کرد...
10 آبان 1393

سی ماهگی مهرساگلی

در سی ماهگی کاملا به مامان وابسته شدم و موندن پیش اونو ترجیح میدم دیروز که مامان جون و باباجون اومده بودن دنبالم باهاشون نرفتم و گفتم پیش مامان بمونم و با مامان برم حمام آخه آب بازی رو هم خیلی دوست دارم.  دیگه خواسته هامو میگم مثلا کامپیوتر بیار. باب اسفنجی بزار. با اینکه همزمان از تلویزیون هم نشون میده ولی دیروز میگفتم از کامپیوتر باب اسفنجی میخوام. تلویزیون میخوام. دیشب به مامان که تو آشپزخونه بود میگفتم مامان از آشپزخونه بیاد پایین. دیروز مامان میخواست بابا رو صدا بزنه گفت بابای مهرسا. شبم که من تو اتاقم بودم مامانو صدا میزدم " مامان مهرسا بیا" مامانی هم کلی قربون صدقم رفت. دعای سلامتی امام زمان رو هم یاد گرفتم و کامل...
5 آبان 1393

29 ماهگی

 تقریبا تمام کلمات رو درست تلفظ میکنم  فقط چندتا کلمه هست مثل : ماکارونی که میگم ماکانی و اگه خیلی بخوام درست تلفظ کنم میگم ماراکانی مامانم خوشش میاد و به جای ماکارونی همون ماکانی میگه خرچم به پرچم اگرچه میدونم درستش پرچمه ولی لج میکنم میگم خرچم اعداد رو هم میشناسم تا 10 فقط بعضیا رو عوضی میگم مثلا به 2 میگم 6 و به 6 میگم 4. تا 20 هم میشمارم. مامان که شکل اعداد انگلیسی و فارسی رو یادم میداد برای اینکه قاطی نشه اعداد انگلیسی رو مثلا میگفت این 2 انگلیسیه حالا من ساعت رو برمیدارم و یکی یکی اعداد رو نشون میدم میگم این انگلیسیه تفریح شبای اخیرم اینه که وقتی بر میگردیم خونه تو حیاط پلاک ماشینا رو نگاه میکنم و یکی یک...
30 مهر 1393

هفته ای که گذشت

هفته پیش مامان جون و باباجون رفتن مسافرت برای همین مامان دیگه از 1شنبه نرفت سرکار و پیشم موند از طرفی بابا هم اون هفته خیلی سرش شلوغ بود این شد که من و مامان تقریبا بیشتر روز رو پیش هم بودیم 1 شنبه رفتیم برای گذرنامه و من اونجا دو تا دوست دوقلو پیدا کردم و کلی باهاشون بدو بدو کردم یه دفعه هم که دور باغچه میدویدیم افتادم و بالای لبم یه کوچولو خون مرده شد ولی من اینقدر شوق بازی داشتم که زیاد گریه نکردم بعدش هم رفتیم خونه و مامان برام چیپس و ماهی درست کرد و من با اشتها خوردم. چون دیگه خونه مامان جون نبود که شب بریم و من اونجا سرگرم شم برای همین هر شب میرفتم پارک. 2 شنبه هم عید غدیر بود که صبح رفتم خونه ننه جون و شب هم پارک. 3 شنبه صبح ...
26 مهر 1393

نازنین جوجه

مامان جون برام یه جفت جوجه گرفته برای اولین بار که دیدمشون بدون هیچ ترسی تو دستام گرفتم و دنبالشون میکردم حتی وقتی تو جعبه میذاشتنشون من جعبه رو چپه میکردم خلاصه یکی از اونا همون شب اول مرد و اون یکی تنها شد طوری که بیچاره تمام وقت تو اتاقا دنبال مامان جون و بابا جون بود و از سرو کول اونها بالا میرفت. روزها که من خونه مامان جون بودم باهاش بازی میکردم حتی اسباب بازی های خودم رو پشت سرش قطار میکرد یا رو صندلی سوارش میکردم و تابش میدادم یا سوار سرسره که میشدم ازش خواهش میکردم که منو نگاه کنه اینقدر دوسش داشتم که تا میرسیدم خونه مامان جون میدویدم تو حیاط و سراغش رو میگرفتم و میگفتم " نازنین جوجه"  این چند وقته به دوست خیلی علاق...
20 مهر 1393

بغل - مگس- دوست

الان که هوا تقریبا خنک شده و در و پنجره هارو باز میذاریم یه مگس اومده بود تو اتاق و هی دور و بر من میگشت و منو کلافه کرده بود مامان هم برام خوند " این دغل دوستان که میبینی مگسانند دور شیرینی" منم خوشم اومده بود و هی میخواستم که برام بخونه. چند روز گذشته بود از این ماجرا که یه دفعه به مامان گفتم بغل بخون مامان فکر کرد منظورم اینه که بیا بغلم بیا بغلم رو برام بخونه و خوند ولی من گفتم  بغله دوستم بخون باز مامان فکر کرد منظورم سها هست و گفت اسم دوستت کیه اما من گفتم بغل مگس بخون تازه مامان فهمید که منظور من همون شعر سعدیه!! مامان جون برام یه جفت جوجه خریده که شدن سرگرمی این روزهای من روز اول که اینقدر دنبالشون کردم بالشو...
13 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد